به عنوان دستاورد هفت سال گذشته همین بس که از خوب بیدار بشی، بچرخم سمتت و خیلی جدی بهت بگم فکر میکنم دیگه دوستت ندارم، نمیدونم چی تغییر کرده، منو ببخش. چشمهات رو، اون چشمهای براق مشکیت رو آهسته باز و بسته کنی و به بیخیالترین و مطمئنترین حالت عالم بگی برو بچه. و خب نذاری برم. من رو ببوسی. روی پیشونی. بازوت رو حلقه کنی دورم و اونقدر مومن باشی که ناشیانهترین دروغ سیزده* که نه، بلکه کل زندگیم رو گفته باشم. صورتت رو بشوری، قهوه دم کنی و از آشپزخونه با صدای بلند بگی مرتب کردن تخت با تو، این دروغ نیست دیگه سهام. بخندم. صدای زنگ توستر بیاد. قهوه دم بکشه. موسیقی خوب بذاری. حیات جاری بشه.
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم بازدید : 427
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 11:21